• اَدی بودی = رابطه‌ی پنهانی
  • اسکلیدن = پاره شدن
  • اُشقونج = ریواس
  • اُشکو زدن = لک مانده شدن
  • اَقُزُه = به‌قدری؛ به‌اندازه‌ای
  • اُکُرمَه = گریه و زاری فراوان
  • اَلَمبه = دراز، به بلندی تیر
  • اَنقَصداً یا بَراَنقَص (عن قصداً، بر عن قصد):از روی قصد؛ عمداً
  • اِینود = غریب رفتار
  • آتیشَه رِکَه = جرقهٔ آتش؛ آتیش پاره
  • آخوره = آبخوره، زیرزمین
  • آلا بینیم = زودباش!
  • آلا قِر قِر = زودباش دیگر / هرچیز سست و بی دوام و ظاهرفریب
  • آهان دیه = بله دیگه
  • بادیَه = کاسه؛ بشقاب
  • بالام جان = عزیزم
  • بامبَه زدن = تو سری زدن
  • ببم = پسرم
  • ببم جان = پسرم
  • بِجَه بِجَه = جنب و جوش فراوان؛ جهیدن زیاد
  • بچُرّی = بی عرضه گی
  • بدگِل = زشت
  • بَستو = کوزه
  • بودبودک = کنایه از بچه ای که پیش فعالی دارد
  • بیدملقی = بید مجنون
  • بیلگ = مچ دست
  • پُخُم بَک = بی خاصیت
  • پرپین کردن = دعا خواندن
  • پسینه = گنجه
  • پَشّام کردن = در خواب کلافه شدن
  • پلو = مچل
  • پول = یکن
  • پَیاده مِشم = پیاده میشم
  • پیتاندن = پیچاندن (بپیت = بپیچ)
  • تاس = (از) وسایل حمال
  • تاسَه کردن = دلتنگ کسی شدن
  • تَخِتمه = قاطی کردن (غدا)
  • تخیدن = خوردن، کوفت کردن
  • تس‌انبله = آدم شل‌وول (بعضی جاها: شکم)
  • تُس‌باغه = بچه پررو
  • تَکَل = تایر
  • تُنُکَه = شلوار کوتاه نه
  • تَنگامه = تنگنای وقت
  • جان به سر = کلافگی
  • جان عزیر = جان دوست
  • جرماغ = چنگ زدن
  • جِزّه جگر زدن = آتش گرفتن دل
  • جیکُ پیک = وسایل تزئینی
  • جیله = ریزه و کوچک
  • چاچولک باز = خیلی زرنگ
  • چاچَه = حوضچهٔ کوچک آب
  • چاشنه بند = در درس به جایی نرسیدن
  • چاغالَه = بادام و زردآلوی تازه و کال
  • چرپاندن = به‌زور جا دادن، کتک زدن
  • چرت‌گوز = آدم مدعی
  • چُرّیدن = چکیدن
  • چَشته خور = بد عادت
  • چشماشه درآوردن = خیره شدن تیز به کسی
  • چُغُوریی = چاله
  • چقّری = چاله
  • چُمبه = چوب کوچک کشمش
  • چیس میه؟ = چیه مگه؟
  • خاگینه = غذایی با تخم مرغ و شیره
  • خانه مانده = کنایه به دختر ازدواج نکرده
  • خَجَّه خبرچین = آدم دهن لق
  • خرتلاق = خرخره
  • خرتلاق = گلو
  • خَرّه = گل لای کف حوض
  • خَرَّه به سر = خاک بر سر
  • خُسرک = مادر شوهر
  • خُسیدن = وا دادن
  • خُولِ وِیل = کج و کوله
  • خیدیگ = قلقلک
  • د بیا د = بیا دیگه
  • دار دار کردن = عالم آدم را خبر کردن
  • دَخو = لقب دهخدا (ساده دل)
  • دِردو = آدم جلب
  • دسه زن = ناخنک زدن
  • دُکّان = مغازه
  • دَمَخیز = ضعیف‌کشی/ سراشیبی
  • دُندُک = نوک پرنده
  • زابرا = سرگشته
  • زِرتاب = آبکی
  • زرت‌زرت = دائماً، به‌صورت مداوم
  • زِرتینه = یهو
  • زرد اَنبو = کمبود ویتامین دار
  • زُفکُنه = اُردنگی
  • زق‌زق = سر و صدا کردن
  • زُمرقه = مشت
  • زیبیلدانی = آشغالی
  • زینگیله = یک مقدار کم (چند انگور به هم چسبیده)
  • زیوار = پایه؛ قائمه
  • زیویل (زیبیل) = زباله، آشغال
  • ساپ = نخ/ دل‌درد
  • سانجو = دل‌درد
  • سَخسی = بستو
  • سِرتق = پررو
  • سرعقب کردن = دنبال کردن
  • سُماق بالان = آبکش
  • سِندِ سال = لحنی از سن و سال
  • شونقور مونقور = حالت چشمان خمار و خواب‌آلود
  • طناف = طناب
  • غَلافشَه = دختر سربه‌هوا؛ شیطان
  • غلاق = کلاغ
  • فَتیله = فیتیله
  • فِق‌فِق = پرش‌های عصبی پوست؛ تیک عصبی
  • فقو= ترش‌مزه
  • قاخنج = درده دادن
  • قایم قُدَه (ا) = فامیل شوهر که در کار عروس دخالت می‌کنند
  • قبرقه = پهلو و قسمتی از سینه
  • قَتَره = کوتاه و کوچک
  • قِر و قمیش = ادا درآوردن
  • قرساقش برنمی‌داره = دلش نمی‌خواد، حال نمی‌کنه
  • قیش = کمربند
  • قیماق = سرشیر
  • کش‌پنتور = کرمک (وسیله‌ای در دوچرخه)
  • کَشکَرک = نوعی پرنده
  • کفنا = گرسنه
  • کُلدک = چندلایی کردن
  • کوته‌نَنگ = کم‌عقل، شیرین‌عقل
  • َگلین = لباس مخصوص قزوینی‌ها در گذشته دور
  • گران‌گاز = گران‌فروش
  • گُسنه = گرسنه
  • گُـلُـمبه = برآمده
  • گوز بالا گوز = دست گل به آب دادن
  • گوز کردن = کمر خمیدگی
  • گوگال = سواهی که در فصل بهار و تابستان است
  • لال اَوا = لالمونی گرفتن
  • ماچ = بوس (مصافحه کردن)
  • مفرش = زیرانداز هنگام خوردن غذا در خانه
  • نادِنجی = لحنی از ناودان/ ناآرامی و بی‌قراری‌های کودک
  • نمرَه = شماره تلفن
  • نیم‌زگیل = در نیمه‌باز
  • واج انداختن = به هوس انداختن
  • وَخمیات (وخمیاد) = قبرستان
  • وِندر = زشت، پرو، عنکبوت سیاه (در تداول مردم قزوین) سخت سیه‌چرده و استخوانی
  • وِیدل = آدم بدغذا یا وسواسی
  • ویشگال = کندکاو کردن
  • هُر هُر = دلهره داشتن، استرس
  • هُرّی دِلِم رِخت = تو دلم خالی شد، مضطرب شدم
  • هکّه ور = زورگو
  • هوشتک = سوت
  • هولَ وَلا = دستپاچه شدن، هول به جان افتادن
  • یَخه کردن = خِفت کردن
  • یه قر بخوریم= گشتی بزنیم

مشخصات

آخرین جستجو ها